جدول جو
جدول جو

معنی ہوش مند - جستجوی لغت در جدول جو

ہوش مند
هوشیار، آگاهانه
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
(پسرانه)
دانا، دارای هوش و توانایی ذهنی، بسیار با هوش، عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
باهوش، زرنگ، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خوش منش
تصویر خوش منش
دارای رفتار مناسب، شادمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوشتمند
تصویر گوشتمند
دارای گوشت، پرگوشت، فربه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوش خند
تصویر نوش خند
شکرخند، تبسم
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ / کَ یِ مَ)
به معنی جباری و قهاری باشد به لغت زند و اوستا. (برهان) (آنندراج). به لغت زند، جبار و قهار و توانا. (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ)
کسی که بظاهر کارهای نیکو و سخنان ملایم گوید که مردم از او راضی شوند. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(زَ بُ)
آنچه مانع به کار افتادن هوش و خرد باشد:
چشم بند است ای عجب یا هوش بند
چون نسوزاند چنین شعله ی بلند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دارای گوشت. گوشتناک، سمین و گوشت دار. پرگوشت، ساخته شده از گوشت. (ناظم الاطباء) ، صاحب جسم حیوانی: و کلمه، گوشتمند شد و اندر ما حلول کرد و عظمت او را دیدیم. (ترجمه دیاتسارون ص 6). زیرا روز خدا آشکارا شود و گوشتمندی بنگرد عظمت خدا. (ترجمه دیاتسارون ص 32). روح پاک (یعنی مسیح) در شکم مریم بکر گوشتمند شد. (از کتاب حروفیین). روح اﷲ سخن خدا که مسیح بود در صورت مریم درآمد و گوشتمند شد، یعنی به صورت بشر و آدم برآمد. (از کتاب حروفیین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آلت بستن گوش. رفاده و عصابه ای که بر گوش بندند. (ناظم الاطباء) ، آنچه آویزۀ گوش کنند:
به خواهش چنان خواست کآن هوشمند
ز پندش دهد حلقۀ گوش بند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ خَ)
خوب خنده. نیکوخنده. شکرخند. کنایه از لب زیباست:
خوش باش بدان دو لب و خوش خند که کردی
بازار شکر زان لب خوشخندشکسته.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رودی است در جنوب ایران که از رودهای مهم حوضۀخلیج فارس محسوب می گردد. دارای دو شعبه مهم است: یکی از کوههای برفی واقع در شمال غربی شیراز سرچشمه گرفته موسوم به ’قراقاچ’ و دیگری از کوه بزپار جاری شده در ’پسی رودک’ به آن متصل می گردد و رودهای دیگر مانند شوررود و غیره به آن ملحق شده در شمال زیارت وارد دریا می شود. شعبه اصلی این رود یعنی قراقاچ دارای پیچ و خم زیاد و آبشارهای متعددی است که از کوههای ساحلی گذشته در موقع ذوب برفها رسوب زیاد با خود به دریا می برد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 74 و 79)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ مَ نِ)
فکه. فاکه. خوش طبع. شادان. خندان. خرسند. راضی. (یادداشت مؤلف) :
بدین روز هم نیستی خوش منش
که پیش من آوردی ای بدکنش.
فردوسی.
برفتند شادان دل و خوش منش
پر از آفرین لب ز نیکی دهش.
فردوسی.
مگر کو برین هم نشان خوش منش
بیاید ابی جنگ و بی سرزنش.
فردوسی.
و ستارگان شاد باشند به قوت و سعادت خویش و خوش منش گردند. (التفهیم).
ایمن مشو ز کینۀ او ای پسر
هرچند شادمان بود و خوش منش.
ناصرخسرو.
گل از نفس کل یافته ست آن عنایت
که تو خوش منش گشته ای زان و شادان.
ناصرخسرو.
به نخجیر شد شاه یک روز کش
هم او خوش منش بود و هم روز خوش.
نظامی.
، طائع. (مهذب الاسماء). خوش رفتار. یکدل. صمیمی: پس چون این زن این صورت پدر خویش که دیوان کرده بودند یافت ب خانه سلیمان بنهاد و هر روز با همه کنیزکان برفتی و آن صورت را سجده کردی و با سلیمان خوش منش نبود و سلیمان ندانست که آن زن همی بت پرستید. (ترجمه طبری بلعمی).
همان خوش منش مردم خویشکار
نباشد بچشم خردمند خوار.
فردوسی.
نباشیم تا جاودان بدکنش
چه نیکو بود داد با خوش منش.
فردوسی.
پسر خوش منش باید و خوبروی.
سعدی.
زن خوش منش خواه نه خوب روی
که آمیزگاری بپوشد عیوب.
سعدی.
، دارندۀ ضمیر نیک. خیرخواه. خوش نفس، خوش گذران. عیاش. تن پرور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوش خند
تصویر نوش خند
تبسم شکر خند: مقابل نیشخند: (چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح تسخیر کرد روی زمین را بنوشخند) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای گوشت، فربه چاق گوشتالو، دارای جسم پیکردار مجسم: و کلمه گوشتمند شد و اندر ما حلول کرد
فرهنگ لغت هوشیار
آلت بستن گوش رفاده و عصابه ای که بر گوش بندند، آنچه آویزه گوش کنند: بخواهش چنان خواست آن هوشمند ز پندش دهد حلقه گوش بند. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود مند
تصویر سود مند
مفید و نافع و بکار و برومند و مثمر و بافایده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش منش
تصویر خوش منش
خوش طبع نیکو طبیعت، سازگار، شاد شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
صاحب هوش، هوشیار، با هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش خند
تصویر نوش خند
((خَ))
تبسم، شکرخند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
((مَ))
باهوش، عاقل، بخرد
فرهنگ فارسی معین
باشخصیت، خلیق، خوش اخلاق، خوشخو، خوشرو، سازگار
متضاد: بدمنش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
Clever, Intelligent, Smart
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
intelligent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چوخا
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
розумний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
clever, intelligent, klug
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
slim, intelligent
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
умный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
bystry, inteligentny, mądry
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
inteligente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
inteligente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خرد منطقی، آگاهی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از هوشمند
تصویر هوشمند
intelligente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی